بازنشر از : digimag
1403\01\13 10:07:08
فیلمهای پیشنهادی لیلی گلداستون فیلمهایی هستند که از گذشتهی او سر بر آوردهاند
فیلمهای پیشنهادی لیلی گلداستون فیلمهایی هستند که از گذشتهی او سر بر آوردهاند.
لیلی گلدستون بیشک یکی از بزرگترین ستاره های سال ۲۰۲۳ بود. نقشآفرینی قانعکننده و کمنظیر او در «قاتلان ماه کامل»، نظر منتقدان را به خوبی جلب کرد و او توانست برای بازی در این فیلم نامزد اسکار شود؛ البته نتوانست اسکار را به دست آورد، چرا که اما استون مثل همیشه آن جا بود و این جایزه را با خودش به خانه برد. «قاتلان ماه کامل» تنها بخشی از کارنامهی هنری گلداستون است.
او حالا بیش از یک دهه است که در آثار مختلف ایفای نقش میکند. او در فیلم های خوبی مانند «برخی زنان» (Certain Women)، «نخستین گاو» (First Cow) و «کشور ناشناخته» (The Unknown Country) نقشهایی به یادماندنی ایفا کرده است. او حتی سال ۲۰۱۷، میزبان یک برنامهی یوتیوبی برای اهداف آموزشی بوده است.
مانند بیشتر بازیگران بزرگ، فیلمهای پیشنهادی لیلی گلداستون هم به شدت تحت تاثیر فیلمها و بازیگران قدیمی است.
طی مصاحبههای قبلیاش، او به تعدادی از فیلمهای مورد علاقهی خود اشاره کرده است؛ فیلمهایی که بیشتر در ژانر کمدی و درام هستند. به نظر می رسد گلستون علاقهی خاصی به فراداستانها دارد؛ چرا که دو تا از فیلم های مورد علاقه او «اقتباس» (Adaptation) و «عجیبتر از داستان» (Stranger than Fiction)، الماسهایی در زمینه خودشناسی هستند. در ادامه نگاهی میاندازیم به بعضی از فیلمهای پیشنهادی لیلی گلداستون که میتواند برای طرفداران آثار او جالب باشد.
مردی با نقاب آهنین (The Man in the Iron Mask)
یکی از فیلمهای پیشنهادی لیلی گلداستون، «مردی با نقاب آهنین»، اقتباسی است از یکی از آثار الکساندر دوما که تفنگداران معروف او آتوس (جان مالکوویچ)، پورتوس (جرارد دیپاردیو)، آرامیس (جریمی آیرونز) و دارتاگانان (گابریل برن) در آن حضور دارند. وقایع این فیلم در فرانسهی قرن هفدهم رخ میدهد؛ جایی که ظلم و جنایت پادشاه لوییس (لئوناردو دیکاپریو) قلمرو پادشاهی را وارد ناامیدی و تاریکی کرده است. هیچکس نمیداند که لوییس یک برادر دوقلو دارد به نام فیلیپ؛ نقش آن را هم در این فیلم، دیکاپریو ایفا میکند.
این برادر به زندان انداخته شده است و او را مجبور کردهاند که یک ماسک آهنین به چهره بزند تا هویتش فاش نشود.
گلداستون گفته است که نقشآفرینی دیکاپریو در این فیلم را تحسین میکند. گلداستون در مصاحبه با مجله پیپل در رابطه با دیدن این فیلم گفت: «من در آن زمان به خوبی میدانستم که قرار است یک بازیگر شوم و دیدن یک بازیگر دیگر که چنین دوگانگیای را به این خوبی به تصویر میکشاند، واقعا جالب بود.» «مردی با نقاب آهنین» به ندرت در بین آثار خوب دیکاپریو قرار میگیرد، اما گلداستون وقتی که به دوگانگی این نقش اشاره میکند، میداند که منظور چیست. بازی کردن نقش دو شخصیت دوقلو برای یک بازیگر کار آسانی نیست، اما دی کاپریو توانسته است با موفقیت این چالش را پشت سر بگذارد و دو شخصیت متفاوت را به خوبی ایفا کند؛ به دنبال این نقشآفرینی درخشان او، «مردی با نقاب آهنین» تبدیل به فیلم بهتری شده است.
بید (Willow)
این فیلم فانتزی کلاسیک دوستداشتنی که یکی از فیلمهای پیشنهادی لیلی گلداستون میباشد، داستان ویلو آفکود (وارویک دیویس) را روایت میکند؛ یک جادوگره الهامبخش که از یک کودک رهاشده که طبق پیشبینیها قرار است باعث نابودی ملکهی شیطانی، باب مردا (جین مارش) شود، مراقبت میکند. او وظیفه یافته است تا این کودک را به نقطهای امن برساند. ویلو سفری خطرناک را به آغوش میکشد و طی مسیر با گروهی از متحدان خود همراه میگردد تا وظیفهی خود را به انجام برساند.
گلداستون ویلو را به عنوان یکی از چهار فیلم مورد علاقه خود در تاریخ سینما انتخاب کرده است.
او در مصاحبه با لترباکس، به این فیلم لقب شمارهی اول را داد. مانند بسیاری افراد دیگر از نسل او، گلداستون هم احتمالا همراه با دنیای فانتزی «بید» بزرگ شده است و حالا به عنوان یک بزرگسال، جهان فانتزی خارقالعادهای که ران هاوارد خلق کرده است را ستایش میکند. این فیلم، بی عیب و نقص نیست، اما همین هم باعث جذابیت بیشترش میشود.
هرچه باشد، به هیچ طریقی نمیتوان گرما و جذابیت این فیلم را انکار کرد. «بید» با باودجهی ۳۵ میلیون دلاری، در گیشه به فروش ۱۳۷.۶ میلیون دلاری دست پیدا کرد.
«در باغ، رشد فصل خودش را دارد؛ ابتدا بهار و سپس تابستان میآید، اما بعد از آن پاییز و بعد زمستان و بعد دوباره بهار میآید و بعد تابستان.» پتر سلرز در این فیلم کمدی انتقادی، نقش چنس را ایفا میکند؛ یک باغبان تمام عیار که تمام عمر خود را در یک محیط ایزوله شده درون دیوارهای عمارت بنفکتور ثروتمند زندگی کرده است.
او در تمام عمر خود باغبانی کرده و به تماشای تلویزیون پرداخته است. زمانی که کارگزار او فوت میکند، چنس مجبور میشود برای اولین بار وارد دنیای واقعی شود؛ جایی که معصومیت کودکانه و نگاه ساده انگارانهی او به جهان، با هوشمندی و بصیرت اشتباه گرفته میشود.
چنس که حالا مردم به اشتباه او را چانسی گاردنر صدا میکنند، تفکر ساده و بدویاش در رابطه با باغها را بیان میکند، اما جامعه به اشتباه از این نظریهی او برداشتی فلسفی میکند. هال اشبی در این فیلم به خوبی جامعهی مدرن را زیر تیغ انتقاد برده است.
این در حالی است که نقشآفرینی خیرهکنندهی سلرز، حالا تبدیل به یکی از میراثهای دنیای کمدی شده. بازیگر فیلم «قاتلان ماه کامل» در رابطه با «حضور» که یکی از فیلمهای پیشنهادی لیلی گلداستون میباشد، گفته است: ««حضور» بخش مهمی از کودکی من بود.» این فیلم در دو رشتهی بهترین بازیگر نقش اصلی مرد و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد نامزد اسکار شد و ملوین داگلاس توانست برای بازی در «حضور»، اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را به خانه ببرد.
«ایده ها و چیزها و آدمهای زیادی وجود دارند.
مسیرهای زیادی برای رفتن هستند.» نقشآفرینی نیکلاس کیج در «اقتباس»، یکی از هیجانانگیزترین نقشآفرینیهای او طی سال های فعالیت هنریاش بوده است. یکی از اساتید سینمای عجیب و غریب، اسپایک جونز، در این فیلم که یک خودشناسی بینظیر است، توانسته قواعد داستانگویی را یک بار دیگر به هم بزند. کیج در این فیلم نقش نویسندهای به نام چارلی کافمن را ایفا میکند، در حالی که درگیر اقتباس کردن از کتاب غیرداستانی دزد ارکیده از سوزان ارلان (مریل استریپ) میباشد و میخواهد آن را تبدیل به یک فیلمنامه کند.
کافمن با بنبست نویسندگی مواجه میشود و شک و تردید تمام وجودش را به تدریج از بین میبرد. چارلی مسیری سوررئال از کشف خویشتن و جستجو در دنیای هنر را به آغوش میکشد.
ستارهی نامزد اسکار در رابطه با «اقتباس» که یکی از فیلمهای پیشنهادی لیلی گلداستون میباشد، گفته است: «اقتباس یک کلاس کامل در زمینهی نویسندگی، کارگردانی و بازیگری است. شوخطبعی موجود در فیلم و تاثیر عمیقی که بر چگونگی شکلگیری تمام شخصیتها میگذارد، خیرهکننده است.
تمام بازیگران و تمام شخصیتهایی که در این فیلم ساخته شدهاند، باورپذیر هستند و استثنائی. نقشآفرینی نیکلاس کج در نقش این دو برادر بسیار بامزه است.» گلداستون در ادامه، نوشتن «اقتباس» را رویای هر نویسندهای خواند و آن را یکی از خلاقانهترین فیلمها در رابطه با کشف خویشتن دانست. به عقیدهی او، «اقتباس» امروز هم به اندازه سال ۲۰۰۲ تفکر برانگیز و جذاب است.
به نظر گلداستون افراد زیادی نیستند که بتوانند کمدی را به خوبی اسپایک جونز و چارلی کافمن با داستان های عمیق و پرمحتوا ترکیب کنند. این فیلم در ۴ رشته نامزد اسکار شد و کریس کوپر برای نقشآفرینیاش در این فیلم توانست اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل را به دست آورد.
«این شاید برای تو مسخره به نظر برسد، اما فکر کنم من توی یک تراژدی هستم.» هلت کریک (ویل فرل)، یک افسر ادارهی مالیات با یک زندگی به شدت ساختاریافته است که ناگهان درمییابد شخصیتی درون یک رمان، نوشتهشده توسط یک مولف منزوی به نام کارن ایفل (اما تامسون) است.
هلت که از دریافتن این نکته متعجب گشته و شوکه شده است، برای یافتن کمک، نزد پروفسور ادبیات، جولز هیلبرت (داستین هافمن) میرود، تا از این بحران وجودگرایانه گذر کند. «عجیبتر از داستان» یک کمدی سوفسطایی تاثیرگذار است و به خوبی تواناییهای بازیگری فرل را به تصویر میکشاند.
گلدستون در رابطه با این فیلم گفته است: «فیلمی که هر دفعه آن را تماشا میکردم، چون به خوبی میتوانستم درکش کنم و با آن ارتباط برقرار نمایم «عجیب تر از داستان» بود. این فیلم هوشمندانه و مبتکرانه است و ماهیت زندگی انسان و ارتباطهای او را به خوبی به تصویر میکشاند.
روند خلاقانهی این فیلم، برجستهترین نکتهی آن است. اما تامسون در نقش یک نویسندهی آسیبدیده به خوبی میدرخشد. «عجیبتر از داستان» خط روایی خود را به بهترین شکل ممکن پیش میبرد و در نهایت موفق میشود تبدیل به یکی از الماسهای ناشناختهی دهه ۲۰۰۰ میلادی شود.» فرل برای بازی در این فیلم نامزد دریافت گلدن گلوب شد.
این فیلم توانست در گیشه ۵۳.۷ میلیون دلار بفروشد.
«اون کارو نکن. اگه بهش شلیک کنی، فقط عصبانیش میکنی.» «زینهای شعلهور» که یکی از فیلمهای پیشنهادی لیلی گلداستون است، داستان بارت (کلیون لیتل)، یک کارگر راه آهن سیاه پوست را روایت میکند که به عنوان کلانتر شهر خیالی راک ریج انتخاب شده است.
او که با نژادپرستی و خصومت فراوان از سوی ساکنین شهر مواجه میشود، تصمیم میگیرد با هفت تیرکشی معروف به نام جیم (جین وایلدر) که نام دیگرش واکوکید است هم تیمی شود تا بتواند نظم و قانون را به این شهر خیالی بازگرداند.
شاید بهترین وسترن کمدی تاریخ، «زینهای شعلهور» باشد. این فیلم ژانر وسترن را به شدت مورد انتقاد قرار میدهد، در حالی که نوک پیکان انتقادات خود را به سمت نژادپرستی و مشکلات اجتماعی گرفته است. لیلی گلداستون در رابطه با این فیلم میگوید: «عاشق این بودم که این فیلم تا چه اندازه متفاوت از سایرین است.
این فیلم شامل دیالوگهایی بود که هیچ فیلم دیگری شبیهاش را نداشت، اما در همان حال که به شدت خاص بود، از آنجایی که بسیار بامزه بود، خیلی قابل لمس بود.» این فیلم در سه رشته نامرد اسکار شد، اما مانند گلداستون، این مراسم را دست خالی ترک کرد.
«تقریبا تبدیل به یک کوسه شده بودم، اما در واقع بعدتر فهمیدم که عقاب کمی بهتر است.» «عقاب در برابر کوسه» نخستین فیلم کارگردان برنده اسکار، تایکا وایتیتی بود. جالین کلمنت و لورن هورسلی در این فیلم، نقش جرد و لیلی را ایفا میکنند.
جرد، یک کارمند فروشگاه بازیهای ویدیویی است که رویای انتقام گرفتن از قلدر دوران کودکی اش را در سر میپروراند و لیلی، یک صندوق داره خجالتی میباشد که رویای موسیقیدان شدن را در سر دارد. با کمک سبک خاص وایتیتی، این فیلم تبدیل به یک کمدی جذاب شده است.
«عقاب در برابر کوسه» بیان کنندهی سبک کمدی مخصوص تایکا وایتیتی است و تکامل یافتن این سبک را به نمایش میگذارد. با وجود این که این فیلم مطابق است با زمانهی خودش، «عقاب در برابر کوسه» که یکی از فیلمهای پیشنهادی لیلی گلداستون میباشد، یک کمدی مستقل خارقالعاده با بافتی مخصوص به خودش است که بر اساس شخصیتهای خود قصه را پیش میبرد.
گلداستون دربارهی این فیلم گفته است: «این فیلم یکی از نخستین فیلمهایی بود که در آن شاهد شخصیتهای متفاوتی بودم که داستان را پیش میبردند. این فیلم به شخصیتهای خود اجازه میداد که بامزه باشند و به آنها اجازه میداد که داستان عاشقانهی زیبا و متفاوت خود را پیش ببرند. آنها حتی میتوانستند گاهی دیوانه و گاهی باهوش باشند.
مهم این بود که آنها میتوانستند هر چه که میخواهند باشند.»
«ترس تو از زندانی شدن و حبس، از میلیونها سال پیش در تو نهادینه شده است.» این شاهکار پل توماس اندرسون درباره فردی کوئل (واکین فینیکس)، یک سربازه کهنهکار نیروی دریایی است که با اختلال پس از سانحه و اعتیاد به الکل دست و پنجه نرم میکند. فردی، بی هدف و بدون برنامه وارد زندگی لنکستر داد (فیلیپ سیمور هافمن) می شود؛ یک شخصیت کاریزماتیک که رهبر یک جنبش مرموز به نام «هدف» است.
فردی که مجذوب شخصیت گیرای لنکستر داد شده است، به شدت درگیر «هدف» میگردد. او تبدیل به یکی از ارکان اصلی این جنبش و یکی از زیردستان نزدیک داد میشود.
«استاد» یکی از آثار پل توماس اندرسون در بهترین حالت او است. این فیلم داستانی متفاوت و عجیب در رابطه با ذات انسان است و به ژنتیک و وراثت خود تخریبگر او میپردازد.
تمام بازیگران این فیلم خارقالعادهاند، اما نقشآفرینی هافمن نکتهی برجستهی این فیلم است؛ او این نقش را تحت تاثیر ال. ران هاوارد خلق کرده. گلداستون در رابطه با این فیلم گفته است: «پل توماس اندرسون احتمالا فیلمساز مورد علاقهی من است و به نظر من در «استاد» به مباحثی اشاره میشود که برای من بسیار ارزشمند هستند.
این فیلم بسیار متفاوت است و نقشآفرینیهای درون آن بینظیرند. این نقش آفرینیها جسورانه هستند. فلیپ سیمور هافمن بازیگر مورد علاقه من است.»
وندی و لوسی (Wendy and Lucy)
کلی رایکارد بعد از «وندی و لوسی» به سمت ساختن فیلمهای جاهطلبانهتر و بزرگتر رفت، اما تاثیرگذارترین فیلم او هنوز هم فیلم مینیمال «وندی و لوسی» است. داستان این فیلم حول محور یک زن جوان (میشل ویلیامز) میگردد که همراه با سگ وفادار خود، لوسی، به دل جاده زده است تا به آلاسکا برسد و در آن جا یک شغل پیدا کند. رابطهی وندی و لوسی تنها چیزی است که به زندگی در حال فروپاشی لوسی جهت میدهد و او را از دنیای فقر و نامعلوم زندگی خودش بیرون می کشد.
وقتی که ماشین وندی در شهر کوچک اریگان خراب میشود، زندگی او دچار تغییر وحشتناکی میگردد.
گلداستون در رابطه با این فیلم گفته است: «این فیلم یک داستان ساده دربارهی یک زن و سگش است. هیچچیز در این فیلم عجیب و غریب نیست. دوربین به شما اجازه میدهد تا فقط تماشا کنید.
این نکتهای است که در تمام فیلمهای کلی رایکارد من را جذب میکند. من توانستم لوسی را چند ماه پیش از پیش از مرگش ببینم؛ چرا که کلی او را سر صحنهی فیلمبرداری «برخی زنان» آورده بود.» «وندی و لوسی» که فیلمی چالش برانگیز و تکان دهنده است و یکی از فیلمهای پیشنهادی لیلی گلداستون میباشد، برداشتی تاثیرگذار است از تنهایی، سختیها و همراهی کردن یک حیوان با انسان. شاید این فیلم کمی بیش از حد سادهانگارانه به نظر برسد، اما بیشک در شیوهی رایکارد یک حس همراهی غیر قابل انکاری وجود دارد، چرا که او میتواند در عین سادگی، داستانی را روایت کند که بسیاری از مردم کرهی زمین آن را تجربه کردهاند.
سوارکار نهنگ (Whale Rider)
پایکا آپیرانا (کیشا کاستل-هیوز)، یک دختر جوان است که باید نقشهای سنتی و جنسیتی خود را بپذیرد تا بتواند سرنوشت خود به عنوان رهبر قبیلهاش را به انجام برساند. اگرچه او از تبار روسای قبایل است، پدربزرگ پایکا، کور (راویری پاراتنه) مصمم است تا یک جانشین مرد برای خودش انتخاب کند و با اتخاذ این تصمیم، تمام تواناییهای پایکا را دست کم میگیرد. پایکا که نمیتواند تایید پدربزرگ خود را جذب نماید، تصمیم میگیرد ارزش خودش را به اثبات برساند.
اهداف پایکا، او را به سفری وارد میکنند که برای همیشه سرنوشت مردم او را تغییر میدهد.
این فیلم که بازیگر نقش اصلی او، کاستل-هیوز، توانست نامزد اسکار شود، داستانی الهامبخش و امیددهنده را تعریف میکند که در قالب سینمای جریان اصلی روایت میشود. گلداستون در رابطه با این فیلم گفته است: «به یاد میآورم که این فیلم را تماشا میکردم و مغزم سوت میکشید که یک داستان تا چه اندازه میتواند خط روایی جذابی داشته باشد. تمرکز این فیلم روی یک زن جوان است در نقطهای که فرهنگ او از او میخواهد که وارد مسیر جدیدی شود و نقشهای جدیدی را بپذیرد.
این فیلم ضرورت تغییر فرهنگ را به نمایش میگذارد؛ فرهنگی که به راستی در آینده توسط یک زن هدایت خواهد شد. برای من این فیلم کاملترین فیلمی بود که میتوانستم تماشا کنم.»
منبع: collider
/*/